|
وبلاگ شخصی من وبلاگ وحید جنتی
حکایت زاهدی مهمان پادشاهی بود . چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون نماز بر خاستند، بیشتر از آن کرد که عادت او بود، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو می روی به ترکستان است چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر، باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کارآ ید . گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید ای هنرها نهاده برکف عیبها برگرفته زیر بغل تا چه خواهی خریداران ای مغرور روز در ماندگی به سیم دغل شرط جوانمردی درآن وقت که شیخ ابو سعید ابوالخیر به نیشاپور بود، به حمام شد ، درویشی او را خدمت میکرد و دست بر بازوی شیخ می نهاد وشوخ از پشت شیخ بر بازو جمع میکرد چنانکه رسم ایشان است ، تا آن کس بیند. درمیان این خدمت از شیخ سوال کرد که{ ای شیخ جوانمردی چیست؟} شیخ گفت: { آن که شوخ مرد پیش روی او نیاری} حاضران انصاف بدارند کسی که ، در این معنی بهتر از این سخنی نگفته است . گردن شکسته مولانا قطب الدین علامه شیرازی روزی به راهی می رفت شخی از بام افتاد و بر گردن مولانا آمد چنانکه مهرة گردنش آسیب دید! چند روزی بدان سبب بستری گردید. روزی جمعی از بزرگان به عیادت او آمدند و گفتند مخدوم ما را چه حال افتاده است: گفت: چه حالی از این بدتر باشد دیگری از بام می افتد وگردن ما می شکند! غیاث الدین کاشی هنگامی که خواجه نصرالدین توسی می خواست رصدخانة مراغه را بسازد { غیاث الدین، مسعود کاشانی } منجم وریاضی دان معروف آن عصر را از کاشان به مراغه احضار کرد . غیاث الدین مردی کوتاه قد وضعیف اندام بود. همین که ملا او را دید در نظرش حقیر جلوه کرد وبه خواجه نصیر گفت: این مرد نیم وجبی به چه درد می خورد؟ خواجه نصیر در جواب گفت: همین مرد نیم وجبی ، تمام آسمانها را وجب به وجب پیموده است ! حکایت موری را دیدند به زورمندی کمر بسته وملخی را ده برابر خود برداشته . متعجب گفتند این مور را ببینید که بااین ناتوانی باری رابه این گرانی چون میکشد. مور چون این بشنید، بخندید وگفت مردان بار را به نیروی همت وبازوی حمیت کشند نه به قوت تن وضخامت بدن. عربی را گفتند: تو پیر شده ای و عمری تباه کرده ای ؛ توبه کن وبه حج رو. گفت: پول سفر حج ندارم. گفتند خانه ات را بفروش و هزینه سفر کن. گفت: چون بازگشتم کجا نشینم ؟ واگر باز نگردم ومجاور کعبه ماندم خدایم نمی گوید، ای احمق چرا خانه خود را بفروختی ودر خانة من منزل گزیدی؟... هرچه در دنیا آفریده شده زیباست ، زیباتر از همه، کشته شدن در راه وطن است ابومسلم خراسانی مردم، حتی موقعی هم که از شما می خواهند عیوبشان را آشکار بگویید انتظار مدیحه سرایی دارند. سامرست موام شهید بلخی شاعر، روزی نشسته بود وکتابی می خواند . جاهلی به نزدیک او آمد وسلام کرد وگفت: خواجه تنها نشسته است؟ شهید گفت: تنها اکنون گشتم که تو آمدی. از آنکه به سبب آمدن تو از مطالعه کتاب باز ماندم. از(جوامع الحکایات) چهار چیز خرد نماید وبزرگ است:{ دشمن، آتش، بیماری، دانش} (تحفة الوزرا) آنجا که سخن باز می ماند موسیقی آغاز می شود. (ریچاردواگنر) این آدمها موجودات عجیبی هستند اگر به آنها بگویید درآسمان خدا مثلا صدمیلیاردو نودمیلیون و هشتاد هزار وهفتصد وشصت و شش ستاره وجود دارد، فوری وبی چون چرا قبول می کنند. اما توی پارک اگر ببینند روی نیمکتی نوشته اند{ رنگی نشوید} باورشان نمی آید واول انگشتشان را به نیمکت می مالند تا ببینند واقعأ رنگی می شوند یا نه! (نیچه) {... زینها تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری... اگر می فروشی همان به که بازوی خود را- اما قلم را هرگز!} (از رساله پولس نبی- ترجمه آل احمد) برای این که از بندگی آزادشویم باید بنده قانون باشیم. (سیسرون)
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ  به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب 
آرشيو وبلاگ
نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
|
|||
 |
تبادل لینک هوشمند 